Neue Seite 3

cinema-ye-azad

سينمای آزاد

. Postfach 100525 D-66005 Saarbrücken   .Tel: 0049 681 39224 . cinema-ye-azad@T-online.de

آرشيو               کارنامه              عکسها               خبرها                تماس با ما

سرآغاز

*يادداشت های تابستانی


3/پرونده
کدام پناهنده؟

چه حکمتی
دارد نام کارگردان  جهانی شان!!
؟



درشماره107 هفته نامه چلچراغ چاپ ج. ا .نوشتاری با عنوان پرونده يک پناهنده آورده شده است که دل سنگ را کباب می کند . اين مطلب مروری دارد بر خروج عباس معروفی از دارالخلافه وادامه آن تا امروز که بيش ار آنکه به يک مصاحبه عادی نزديک باشد از آن بوی ميل به بازگشت وارزيابی دوباره مزه دهان مقامات ج.ا بعد از بيرون راندن باند خاتمی از صحنه به مشام می رسد وخيلی شبيه مصاحبه های سفارشی است که برای بازگشت با زيگران و کارگردانان نادم ُسينما وتئاترترتيب می دهند.
ايشان البته وقتی به اينجا صادر شدند اين ادعا را هم داشتند که قرار بوده است شلاق بخورند (شانس آوردند که آن زمان گاز گرفتن باب نشده بود) به محض ورود هم در راديو صدای آلمان شغل گرفتند، ونشريه گردون را هم با هزينه هنگفت منتشر می کردند وتمام جريان های همراه با باند خاتمی هم پشتيبانشان بودند ، ودفتر ودستک ومنشی هم داشتند. اولين تبريک به خاتمی هم از جانب هم حضرت شرف صدور يافت . ايشان حتی به کانون نويسندگان راه يافت واولين افدامش پيشنهاد حذف واژه تبعيد از نام کانون بود که با شکست مواجه شد وبعدا کوشش او وهمراهان دوم خردادی اش برآن بود کانون را از درون از محتوا خالی کنند .که البته نسيم خاکسار واسماعيل خويی با دفاع از وی راه نفو ذ او را هموار کردند .اما سرانجام هيات مديره کانون با موضع قاطع ومهم وموثری که در برابر برنامه نمايشی رژيم ج.ا وخانه فرهنگ های جهان( فستيوال نزديک از دوردست ) اتخاذ کرد ، تکليفش را با وابستگان متمايل به باند خاتمی روشن کرد.بی جهت نبود که رضا قاسمی بخش معترص ومقاوم کانون را فاقد در ک هنری!! ارزيابی کرد .
البته يک بار هم برای گونتر گراس نامه نوشت . شايد ثصور کرده ايد از وی خواست که از نفوذش برای آزادی روزنامه نگاران ، نويسندگان در بند بهره بگيرد ، نه جانم همه حرف ا و اين بود که گونتر گراس حقوق مزايای بيشتری برايش جور کند ما نميدانيم چرا خون او بايد رنگين تر از ديگر پناهندگانی باشد که در بدتر ين شرايط در خانه پناهندگان ماندند وهنوز هم بخشی از آنان مانده اند وهر لحظه خطر بازگرداندن تهديدشان می کند.
در مطلب سفارشی چلچراغ هم حرف برسر اينست که همه مردم بايد بسيج شوند تا آقا بنشيند وتخم دو زرده بکند وهمه بايد از نان شبشان بگذرند و امکانات رفاهی برای ايشان فراهم شود تا نامبرده در خانه فرهنگهای جهان بساط خميه شب بازی راه بيندازد وچند نويسنده بی هويت مثل خودش را گرد هم حمع کندو به اتقاق برای خشتک امام معنی فلسفی پيدا کنند ونمايشگاه وسايل شخصی جبار بزرگ را يک کار هنری غالب کنند .
آقای معروفی در هفته نامه چلچراغ يک اتفاق را شرح می دهد/ ايشان گويا در اتوبان ميرانده اند وميخواسته اند از کلن بروند به دورن اما سر از بلژيک در آورده اند .از اين اتقاق چنان نتيجه ميگيرد که پناهندگان ومهاجرين چون به اينجا پرتاب شده اند نمی توانند باطبيعت وشهر تازه ای رابطه عاطفی !! برقرار کنند .*
اتوبان های آلمان در روز ده ها هزار نفر را جا بجا می کنند اگر کسی نحوه رانندگی در اتوبان ها را نداند وبه علايم توجه نکند ممکن است راه را گم کند . شحص ناوارد آلمانی باشد يا خارچی جه فرقی می کند؟. خوب آقا جان بلد نيستی توی اتوبان برانی سر گيجه می گری اين چه ربطی با تفاوت به نگرش به محيط دارد ويا اخلال در برقراری رابطه عاطفی ؟اين حرفهارا ترجمه کنيد وبفرستيد برای گونتر گراس تا بداند چه کسانی خودشان را نويسندگان برجسته به هانريش بل قالب کرده اند. آقا جان خسته شده ای ميخواهی برگردی خوب برگرد اين مهملات چيه که سرهم می کنی؟ تو چه مشکلی داری که برنمی گردی ؟ اگر اينجا بيشتر خوش می گذره وازبرکت بی تفاوتی و بی هويتی اپوزسيون نونت تو روغنه، بمون وحالتو بکن ديگه چرا ناسزايت را نصيب اتوبان های آلمان می کنی؟
از ماموران ساواک و تيمساران سابق، تا متمايلين سازمان های سياسی مدعی گرايش چپ تا نويسندگان ضد مذهب ، وهمانها که در تظاهرات ضد حکومت يقه می دراندند ، دارند برمی گردند وخوشبختانه کوچکترين گزندی به هيچکدامشان نرسيده .خوب توکه نويسنده مسلمان هستی چرا اينجايی .الان دوران افول باند خاتمی است همه دارند توی سرش می زنند حتی علی رضا نوری زاده هم ضد خاتمی شده توهم که مطلب ضد پرومته اسطوره ای رفوزه شده ات را چندی پيش نوشته ای برو و از وضعيت جديد بهره بگير. اينقدر دل ماراريش، ريش نکن واينقدر به اتوبان های آلمان لعنت نفرست .


*...دور خودم ميچرخيدم وگيج بودم نيمه های شب تو انستم اتوبان را پيدا کنم... همان روزها بود که متوجه شدم ... نمی توانستم با طبيعت وشهر تازه ای رابطه عاطفی پيداکنم.( عباس معروفی چلچراغ 27/8/83)


سرآغاز